وقتی که تو بارانی میشوی در آسمان چشمانت غرق میشوم و فراموش میکنم که هوا پاییزی است. برخیز تا پنجرهها را به روی خزان ببندیم، بیم دارم خزان خاطراتمان را غارت کند. باغچه از حجم علفهای هرز سکوت انباشته شده. از خلوت کوچه دلم میگیرد و هنوز در انتظار بارانی شدن چشمانت هستم. هر چند که میدانم بارانی شدن، دل آسمانی میخواهد ...
امشب از آسمان دیده ی تو روی کاغذ شعرم ستاره می بارد
در زمستان دشت کاغذ ها پنجه هایم جرغه می کارد
شعر دیوانه ی تب آلود شرمگین از شیار خواهش ها
پیکرش را دوباره می سوزد عطش جاودان خواهش ها
آری آغاز دوستی ها گر چه پایان راه نا پیداست.
من به پایان دیگر نمی اندیشم
که همین دوسشت داشتن زیباست...
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
باران نیمه شب
و آدرس
آفرودیت.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.